نامه ها – پرویز
همین چند روز که تو تهران بودی یک روز ناهار منزل یکی از دوستانم مهمان بودم. سه چهار نفر دیگر هم بودند. سر میز یکمرتبه یاد منزل اهواز خودمان افتادم و این که بعضی شب ها من و تو مهمان
همین چند روز که تو تهران بودی یک روز ناهار منزل یکی از دوستانم مهمان بودم. سه چهار نفر دیگر هم بودند. سر میز یکمرتبه یاد منزل اهواز خودمان افتادم و این که بعضی شب ها من و تو مهمان
من تا به حال از این چیزها برای تو سخنی نگفته بودم ولی تو خودت باید فهمیده باشی زیرا من همان طور که دیوانه ی عشق وحشیانه، عشق عجیب و غیر عادی خالی از نوازش و پر از خشونت هستم
من نمیدانم تو در این باره چه فکر می کنی ولی من همیشه دوستدار یک زندگی عجیب و پر حادثه بوده ام. شاید خنده ات بگیرد اگر بگویم من دلم می خواهد پیاده دور دنیا بگردم، من دلم می خواهد
پرویز تو باید همیشه خوشبخت باشی چون پاک هستی، به هیچکس بدی نمی کنی و همه تو را دوست دارند ولی من نه. من چه هستم؟ … یک آدم بدبختی که هر کسی زورش می رسد به یک ترتیب او
پرویز من دلم برای تو خیلی تنگ شده زودتر بیا، میدانم که هر قدر بگویم زودتر بیا در تاریخ آمدن تو تاثیری نمی کند زیرا تو می ترسی آلت دست من شوی ولی باز هم می گویم زودتر بیا، تو
مقصود من از به کار بردن کلمه “شیرین” این نبوده است که تو سراسر نامه ات را با جمله تو را دوست دارم و غیره پر سازی. نامه تو هر طور باشد برای من خواندنی است ولی اگر جوابی به
این چیزها به من می فهماند که وقتی مادر شدم چطور فرزندم را تربیت کنم. تو خواهی دید که من او را حتی از تو هم بیشتر دوست دارم و او از فرط خوشبختی مرا پرستش خواهد کرد و من
برای کسی که دوست میدارد و با تمام قلب هم دوست میدارد بزرگترین مصیبت ها این است که او را از دیدن محبوبش منع کنند. (این سطور از نامه های فروغ فرخزاد به همسرش پرویز شاپور گلچین شده است)