یک عاشقانهی آرام / نادر ابراهیمی – بریده ۴۲
زیبایی در نداشتن برنامه نیست. زیبایی در داشتن برنامه و تمرّد گهگاهی از آن است. زیبایی در نَفْسِ تمرّد است.
زیبایی در نداشتن برنامه نیست. زیبایی در داشتن برنامه و تمرّد گهگاهی از آن است. زیبایی در نَفْسِ تمرّد است.
وقتی به فریاد حرف میزنید، انگار که لباسهای زیرتان را روی بندِرختی که همه می بینند، پَهن کردهاید. همسایه باید عطرِ گلهایش به خانهی همسایه برود نه قیل و قال و صدایش.
عشق به میهن و ملت، ابزاری است برای وصل به آزادی، عدالت و صلحی پایدار در سراسر جهان. آنها که عشق به میهن و ملتِ خود را دستاویزی میکنند برای تجاوز به حقوق ملتها و سرزمینهای دیگران، دیوانگانی هستند بایستهی
عظمت و افتخار در استمرار است و دوام. عاشق «شدن» مسالهای نیست؛ عاشق «ماندن» مسالهی ماست؛ بقای عشق، نه بُروز عشق. هر نوجوانی هم گرفتار هیجاناتِ عاشقانه میشود، اما آیا عاشق هم میمانَد؟ عشق به اعتبارِ مقدارِ دوامش عشق است
طبیعت، یک عاشقِ کاملِ واقعی است؛ چرا که هرگز خود را تکرار نمی کند. دو پاییزِ همرنگ، دو بهارِ همسان، دو تابستانِ همگون، دو زمستانِ مثلِ هم، هرگز، در تمامِ طولِ حیاتِ انسان پیش نیامده است.
کمی زیستن در رؤیا به خاطرِ انطباق دادنِ زندگی با رویا، گناه نیست. آنچه اشتباهِ محض است فرورفتن در رویاست و بَرنیامدن.
ارتباط انسان با تاریخ، ارتباطی است غیر واقعی، غیر حقیقی، غیر حسّی، و ریاکارانه؛ اما ارتباط انسان با معنویت، با هنر، با حرکت و نان، ارتباطی است پویا، مستقیم و کارآمد.
من نه به گرسنه نگه داشتنِ خویش اعتقاد دارم نه به سیریِ نفرت انگیز. هردوی اینها، مصرفی کردنِ یک کشش است. دوام، در مصرف کردن است و بهکارْبردن، نه در مخفی داشتن و دفن کردن. پیوسته پُر و لب به
نیکبختیِ شخصی، بدون قدم برداشتنی جدّی جهت فراهم آوردن نیکبختی همگانی، چیزی است احمقانه، بیدوام، و مصرفی؛ سعادتی که مخصوص طبقهی مرفّهِ بدون مغز و عاطفه و مسئولیت؛ که تازه، سعادت هم نیست؛ لذتی است همانند لذتِ نشخوارکنندگان، زمانی که