مسخ – کافکا
گرگور می دانست که این بیوه زن پیر با دیدن او به وحشت نمی افتد زیرا یک روز که به طور اتفاقی در اتاق گرگور را باز کرده بود ، گرگور با مشاهده او جلوی در دست و پای خود
گرگور می دانست که این بیوه زن پیر با دیدن او به وحشت نمی افتد زیرا یک روز که به طور اتفاقی در اتاق گرگور را باز کرده بود ، گرگور با مشاهده او جلوی در دست و پای خود
دو هفته از تغییر شکل یا بهتر است بگوییم مسخ شدن گرگور گذشته بود ، اما پدر و مادر هنوز جرأت نمیکردند داخل اتاق او بیایند . فقط هر از گاهی صدای آنها به گوش میرسید که از خواهر گرگور
گرگور با شنیدن صدای بسته شدن در خود را زیر کاناپه پنهان کرد و مجبور شد تا ظهر همان جا بماند و منتظر آمدن خواهرش باشد . گرگور به خوبی می دانست که خواهرش تحمل دیدن شکل و قیافه جدید
پدر علیرغم کهولت سن سالم و سرحال بود ، اما از پنج سال پیش که بر اثر ورشکستگی خانه نشین شده بود عملاً هیچ کار مفیدی انجام نداده بود . پس نمیشد از او توقع داشت که کاری برای خود
گرگور نمیتوانست به طور مستقیم از چیزی باخبر شود، اما هر از گاهی از بیرون اتاق صداهایی به گوش او می رسید. هر وقت صدایی به گوش او می رسید، بلافاصله خود را به در را به در اتاق نزدیک
صاحبکار در پاسخ حرفهای مادر گفت: «بله خانم محترم! به نظر من هم علتی به جز این نمی تواند داشته باشد. امیدوارم حالش وخیم نباشد یا اتفاقی ناگوار برای او نیافتاده باشد. البته لازم است خدمت شما عرض کنم که