جنایت و مکافات / داستایفسکی – بریده ۳۴
مسلمآ هر آدمی باید دستِ کم یکی را داشته باشد که به حالش دل بسوزاند!
مسلمآ هر آدمی باید دستِ کم یکی را داشته باشد که به حالش دل بسوزاند!
فقر، قربان، جُرم نیست. این یک حقیقتِ مسلم است. البته قبول دارم که میخوارگی هم فضیلت نیست و این حقیقتْ مسلمتر است. اما استیصال، آقا، استیصالِ مزمن و ریشهدار، دیگر جُرم است. فقیر که باشید، باز میتوانید اصالتِ فطری خودتان
لوژین مدتها پیش به فکرِ ازدواج افتاده بود، اما باز پول روی پول گذاشته و صبر کرده بود. با شور و شعف، رؤیای تصاحبِ دختری را پرورانده بود نجیب، فقیر (قطعآ فقیر)، کمسن و سال، خوش آب و رنگ، خوش
این روزها هر کی با مامانجونش قهر کرده رفته نیهیلیست شده.
من دوست دارم مردم چرت و پرت بگویند. تنها امتیازِ انسان بر سایرِ موجودات همین است. با همین چرت و پرت گفتن است که آدم مآلا به حقیقتْ میرسد. من انساناَم چون چرند میگویم. تا امروز حتی یک حقیقت کشف
اصولا پیوتر پتروویچ نسبتِ قُرمساقی را هم در بابِ خود تحمل میکرد به شرطی که گوینده این نسبت را با تحسین و ستایش به او میداد.
اصلا طبعِ روس جماعت عینِ سرزمینشان درندشت و بیدر و پیکر است. این مردم انگار ساخته شدهاند برای کارهای عجیب و غریب، برای افسارگسیختگی. منتها داشتنِ چنین طبعی بدونِ یک جو نبوغ، مصیبتبار است.
من خارج رفتهام، همیشه هم عُقّم گرفته و برگشتهام. نه این که از آن جاها بدم بیاید، نه. منتها آن آفتاب، آن خلیجِ ناپل، آن دریا… دل و دماغ را از آدم میگیرد. از همه بدتر این که حسرت به
حتی یک راهبه را هم میشود با تملق از راه بهدر کرد.