قابوسنامه – باب هفتم (اندر بیشی جستن در سخن دانی)
آنچه گویی بروی نیکوتر گویی تا هم سخن گوی باشی و هم سخن دان. اگر سخنی بگویی و ندانی، چه تو و چه آن مرغ که او را طوطی خوانند، که او نیز سخن گوی است اما سخن دان نیست.
آنچه گویی بروی نیکوتر گویی تا هم سخن گوی باشی و هم سخن دان. اگر سخنی بگویی و ندانی، چه تو و چه آن مرغ که او را طوطی خوانند، که او نیز سخن گوی است اما سخن دان نیست.
هر سخن را دو رویست، یکی نیکو و دیگری زشت. هر وقت که سخن به مردمان نمایی بروی نیکوتر بنمای تا قبول افتد و مردمان درجه تو بدانند، که مرد نهان است در زیر سخن.
ای پسر ؛ سخن گوی باش ولیکن دروغ گوی مباش و خود را به دروغ گویی معروف مکن و به راست گویی معروف باش تا اگر وقتی به ضرورت دروغ گویی از تو بپذیرند، و آنچه گویی راست گوی اما
همین چند روز که تو تهران بودی یک روز ناهار منزل یکی از دوستانم مهمان بودم. سه چهار نفر دیگر هم بودند. سر میز یکمرتبه یاد منزل اهواز خودمان افتادم و این که بعضی شب ها من و تو مهمان
من تا به حال از این چیزها برای تو سخنی نگفته بودم ولی تو خودت باید فهمیده باشی زیرا من همان طور که دیوانه ی عشق وحشیانه، عشق عجیب و غیر عادی خالی از نوازش و پر از خشونت هستم
من نمیدانم تو در این باره چه فکر می کنی ولی من همیشه دوستدار یک زندگی عجیب و پر حادثه بوده ام. شاید خنده ات بگیرد اگر بگویم من دلم می خواهد پیاده دور دنیا بگردم، من دلم می خواهد
پرویز تو باید همیشه خوشبخت باشی چون پاک هستی، به هیچکس بدی نمی کنی و همه تو را دوست دارند ولی من نه. من چه هستم؟ … یک آدم بدبختی که هر کسی زورش می رسد به یک ترتیب او
پرویز من دلم برای تو خیلی تنگ شده زودتر بیا، میدانم که هر قدر بگویم زودتر بیا در تاریخ آمدن تو تاثیری نمی کند زیرا تو می ترسی آلت دست من شوی ولی باز هم می گویم زودتر بیا، تو
بدان که رای دو کس نه چون رای یک کس باشد و یک چشم آن نتواند دید که دو چشم بیند.
چون شغلت پیش آید، هرچند تو را کفایت گذاردن آن باشد مستبد به رای خود مباش که هر که مستبد به رای خود باشد همیشه پشیمان بود. و از مشورت عار مدار و با پیران عاقل و دوستان مشفق مشورت