هر دو تکیده بودند و رنگپریده. با این حال، در همین رخسارههای رنگباخته و به گودی نشسته، پرتوی میدرخشید از آیندهای نورسته، از تجدیدِ حیاتی به کمال. عشق احیاشان کرده بود، از نیستی به هستی بازشان آورده بود: قلبِ یکی سرچشمه لایزالِ زندگی شده بود برای قلبِ آن دیگری.