شبها را به یاد میآوری؟ شبها … شبها … پیش از آنکه به خواب برویم، چقدر حرف داشتیم که بزنیم. انگار که حرفهایمان تمامی نداشت. چند بار پیش آمد که طلوع را دیدیم و رنگ خواب را ندیدیم؟ آخِر چه شد که حال، دیگر، میآییم و خسته و بیصدا می خوابیم؟ شبها دیگرگون شده؟ حرفها تمام شده؟ یا ما تمام شدهایم؟ جای عشق، در این شبهای خالی و خلوت کجاست؟