چه وحشتی! میدیدم که این مردان آینده در این کلاسها و امتحان ها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصاب شان را آنقدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد . آدمی انباشته از وحشت ! انبانی از ترس و دلهره . آدم وقتی معلم است متوجه این چیزها نیست . چون طرف مخاصم است . باید مدیر بود . یعنی کنار گود ایستاد و به این صفبندی هر روزه و هر ماهه ی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به اینکه صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس .
این بریده کتاب از رمان «مدیر مدرسه» اثر جلال آل احمد گلچین شده است .