بدی کار این بود که در لیست حقوق مدرسه بزرگترین رقم مال من بود . درست مثل بزرگترین گناه در نامه اعمال . دو برابر فراش جدیدمان حقوق میگرفتم . از دیدن رقم های مردنی حقوق دیگران چنان خجالت کشیدم که انگار مال آنها را دزدیده ام . دو ساعت تمام قدم زدم و همه را بر خود مقدم داشتم شاید کفاره ای داده باشم . و در تمام آن دو ساعت حتی یکبار به این فکر نیفتادم که آخر آنها دیگر ثلث سابقه تو را هم ندارند و نصف ورق پاره هایی را که لوله کردی و نمیدانی در کدام پستوی زندگی ات تپانده ای ! اینجور فلسفه بافی ها را حالا برای خودم می کنم . آن روز فقط این را احساس می کردم که وقتی دیگران آنقدر ناچیز حقوق میگیرند ، جیره خور گمنام دولت هم که باشی نمی توانی خودت را مسئول ندانی . این بود که نمیتوانستم خودم را راضی کنم . و تازه خلوت که شد و ده پانزده تا امضا کردم صندوقدار چشمش به من افتاد و با یک دنیا معذرت ششصد تومان پول دزدی را گذاشت کف دستم .
این بریده کتاب از رمان «مدیر مدرسه» اثر جلال آل احمد گلچین شده است .