زمانی که بچه بودم ، در نیویورک ، مادر بزرگم پولاشو جمع می کرد که هر تابستون منو به اردوی تابستونی در آدیراندکس بفرسته . بیشترِ ماها برای دو ماه میرفتیم اما بعضیها هم یک ماه می موندن . یادم میاد اواخر ماه اول ، من از اونایی که زودتر اردو رو ترک میکردن فاصله می گرفتم و بیشتر وقتم رو با اونایی که میموندن میگذروندم . ارتباط داشتن با اونایی که موندگار نیستن آینده ای نداره .