هر یک از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است . فرصت های از دست رفته ، امکانات از دست رفته ، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیم . این قسمتی از آن چیزی است که به آن میگویند زنده بودن . اما در درون کله ما – دست کم اینجایی که من تصور میکنم – جای کمی هست که این خاطرات را در آن بیانباریم . اتاقی با قفسه هایی نظیر کتابخانه . و برای فهم کارکرد قلبمان باید مثل کتابخانه فیش درست کنیم . باید چندی به چندی از همه چیز گردگیری کنیم ، بگذاریم هوای تازه وارد شود و آب گلدان های گل را عوض کنیم .
این بریده کتاب از رمان «کافکا در کرانه» اثر هاروکی موراکامی ترجمه ی مهدی غبرائی گلچین شده .