خیلی دلم میخواست تو رو به روی من می نشستی تا بگویم نگاه کن که چقدر خوار و ضعیف میشوند؟ چرا فکر نمیکنند؟ آدم مگر هر حرفی به زبانش آمد می گوید؟ نگاه کن چقدر حقیرند ، مثل بچه های لجباز روح آدم را می جوند که حرف خودشان را به کرسی بنشانند . آدم دلش می جوشد و سر میرود . نه به عشق فکر می کنند ، نه گذشته ها یادشان نمی آید ، و یادشان نیست که روزی ، روزگاری گفته اند : «دوستت دارم.»
این بریده کتاب از رمان «سال بلوا» اثر عباس معروفی گلچین شده است .