دستهایم را روی شانه هایش گذاشتم و به سبکی لبش را بوسیدم. او گفت : « نه باید درست من را ببوسی و باید من را در آغوشت بگیری» آنطور که دختر پرتقالی دستور داد کردم . او بود که قانون ها را وضع میکرد . مزه وانیل میداد . مویش بوی طراوت لیمو میداد . این حس بی چون و چرا را داشتم که دو سنجاب سرزنده و قبراق چهار دست و پا به بالای سایه انداز درخت پرتقال می خزند . نمی دانستم چه بازیای میکنند ، اما به هر حال بازیای بود که هیجان زده در آن غرق شده بودند.
این بریده کتاب از رمان «دختری با پرتقال» اثر یوستین گردر ترجمه امید اقتداری گلچین شده است .