دختری که رهایش کردی – جوجو مویز
تا اون لحظه هرگز ترس رو به صورت فیزیکی حس نکرده بودم ، چیزی مثل یه جونور که ادراکم رو تکون بده ، افکارم رو از هم بپاشونه و باعث شه کنترل مثانه م رو از دست بدم . این
تا اون لحظه هرگز ترس رو به صورت فیزیکی حس نکرده بودم ، چیزی مثل یه جونور که ادراکم رو تکون بده ، افکارم رو از هم بپاشونه و باعث شه کنترل مثانه م رو از دست بدم . این
جس نگاهش نمیکرد . مدت ها پیش این حقه را یاد گرفته بود ؛ وقتی نیکی اولین بار نزد آنها آمد ، مددکار اجتماعی به جس گفته بود اگر با او تماس چشمی برقرار نکند و نگاهش را به جای
یادم نمی رود، خاندانم که بر باد رفت یوسف برایم نوشت: خواهر سعی کن روی پای خودت بایستی. اگر افتادی، بدان که در این دنیا هیچکس خم نمی شود دست تو را بگیرد بلندت کند. سعی کن خودت پا شوی.