وینستون با خود فکر کرد زن بیچاره با این بچه ها چه زندگی سرسامآوری دارد . یکی دو سال دیگر ممکن بود همین بچه ها رفتار مادر خودشان را هم برای یافتن نشانه های رفتار غیر قانونی زیر نظر بگیرند . این روزها تقریبا همه بچهها وحشتناک شده بودند . از همه بدتر این بود که از طریق تشکیلاتی مانند انجمن جاسوسان به شکلی سازمانیافته ، تبدیل به بچه هایی بی رحم و غیر قابل کنترل می شدند و در عین حال هیچ تمایلی به شورش در برابر قوانین و مقررات حزب از خود نشان نمی دادند . برعکس ، حزب و هر چیزی که به آن مربوط میشد ، با جان و دل ستایش میکردند . آوازها ، رژه ها ، شعارها ، راهپیمایی ها ، مشق نظامی با اسلحه های غیر واقعی ، سر دادن شعار ها و پرستش برادر بزرگ ، همه و همه به نظر آنها نوعی بازی باشکوه بود .