یکی دوبار هوس ماتیک هم کرده بود ولی ماتیک گران بود و گذشته از آن او میدانست چگونه لب خود را هم ، با سرخاب ، گلی کند . کمی سرخاب را با وازلینی که برای چرب کردن پشت دستهای خشکی شدهاش که دایم می ترکید ، خریده بود ، مخلوط میکرد و به لب خود میمالید . تابهحال سهبار این کار را کرده بود . مزه این ماتیک جدید زیاد خوشایند نبود ولی برای او اهمیت نداشت . خونی که از احساس زیبایی لبهای رنگ شده اش به صورت او می دوید ، آنقدر گرمش می کرد و چنان به وجد و شعفش وا میداشت که همه چیز را فراموش می کرد.
این بریده کتاب از داستان کوتاه «لاک صورتی» اثر جلال آل احمد گلچین شده است .
0