از نوشتن
(نامه به فلیسه – ۱ مارس ۱۹۱۳) این اواخر از کوچه آیزن رد می شدم ، یکی بغل گوشم گفت :«از کارل چه خبر؟» ، برگشتم ، مردی را دیدم که بی آن که حواسش به من باشد در حالی
(نامه به فلیسه – ۱ مارس ۱۹۱۳) این اواخر از کوچه آیزن رد می شدم ، یکی بغل گوشم گفت :«از کارل چه خبر؟» ، برگشتم ، مردی را دیدم که بی آن که حواسش به من باشد در حالی
(نامه به فلیسه – ۲۶ ژانویه ۱۹۱۳) یک هفته است طوری می خوابم که انگار دارم نگهبانی می دهم ، هر لحظه از خواب می پرم . سردرد تبدیل به جریانی منظم شده است و عصبانیت های کوچک و متغیر
(نامه به فلیسه – ۵ ژانویه ۱۹۱۳) به نظر می رسد روی شانه های رقت انگیزم بی نهایت سنگین است ، در این جور مواقع دوست دارم همه چیز را ول کنم و در جا گور خودم را بکنم .
(نامه به فلیسه – ۲ ژانویه ۱۹۱۳) عزیزترین ، به هر حال ، با دست هایی رو به آسمان از تو خواهش می کنم به رمانم حسودی نکن . اگر آدم های رمانم متوجه حسودی تو بشوند ، از دستم
اگر خواهی که از شمار آزادگان باشی ، طمع را در دل خود جای مده . +2
اگر خواهی که شرم زده نگردی ، آنچه ننهاده باشی برمدار . +1
اگر خواهی که بی بیم باشی بی آزار باش . +1
اگر خواهی که زیرک باشی روی خود در آیینه ی کسان بین . +1
اگر خواهی که از پشیمانی دراز ایمن گردی به هوای دل کار مکن . +1
اگر خواهی که بر قفاء تو نخندند زیردستان را باک دار . +1